
مدح
مـرا اول مـــــــرا پایان حسین(ع) است
مرادرد مرا درمان حسین است
دل هر کـس به ایمانی سرشتـــــه
مرا هم دین و هم ایمان حسین(ع) است
همه عالم به اذن حق تعالــــــــــی
چو عبدی سر به فرمان حسین(ع) است
بهشت و جنت و فردوس اعــــــلاء
همه معلــــــــــول پیمان حسین(ع) است
برای هر دلی جانان و جانـــــــــــی
مرا هم جان و هم جانان حسین(ع) است
عقول جن و انس و هم ملائــــــک
به حقِ حق که حیران حسین(ع) است
چو خواهم روضهِ رضوان به فردا
که من را روضهِ رضوان حسین(ع) است
چرا عالم ز جانش نـــــــــــاله دارد
مگر او هم پریشان حسین(ع) است
اگر خواهی ز حال عبد مســــــکین
خوشا حالش که مهمان حسین(ع) است
دروغ
كسي كه دروغ ميگويدتا پول بگيرد گداست.
كسي كه پولميگيردتاراست ودروغ راتشخيص دهد قاضيست.
كسي كه پول ميگيردتادروغ راراست جلوه دهدوكيلاست.
كسي كه دروغ خودش راباورميكند ابله است.
كسي كه سخنان دروغش شيريناستشاعراست.
كسي كه دروغ ميگويدوقسم هم ميخوردبازاريست.
كسي كه مردم سخنان دروغشراراست ميپندارند سياستمداراست.
كسي كه مردم سخنان راستش رادروغ ميپندارند وبهاوميخندندديوانهاست............
شبی در محفلی ذکر علی بود
شنیدم عاقلی فرزانه فرمود:
اگر دوزخ به زیر پوست دارینسوزی گر علی را دوست داری
اگر مهر علی در سینه ات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری
مهربانم
غروب جمعه
عصر یک جمعه ی دلگیر .دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است ؟چرا آب به گلدان نرسیده است ؟چرا لحظه ی باران نرسیده است ؟و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است ؟به ایمان نرسیده است و غم عششق به پایان نرسیده است ؟بگوحافظ دل خسته زشیراز بیاید
بنویسد .که هنوزم که هنوزاست چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است ؟دل عشق ترک خورد :گل زخم نمک خورد :زمین مرد:زمین مرد :خداوند گواه است. دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است.ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی: برسد کاش صدایم به صدایی ....
عصر این جمعه ی دلگیر .وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس .تو کجایی گل نرگس ؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم .زده آتش به دل آدم و عالم .مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای نم شبنم بچکد خون جگر از عمق نگاهت .نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت .به فدای نخ آن شال سیاهت .به فدای رخت ای ماه ! بیا .صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله ...عزیز دو جهان .یوسف در چاه .دلم سوخته از آه نفسش های غریبت .دل من بال کبوتر شده .خاکستر پرپر شده .همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی .و سپس رفته به اقلیم رهایی :به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت .زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی .:به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد .نگهم خواب ندارد .قلمم گوشه ی دفتر .غزل ناب ندارد .
شب من روزن مهتاب ندارد .
همه گویند به انگشت اشاره :
مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد .....؟؟
یا مهدی

مهرت به دل نشسته تا كي غم جدائي ؟
ديده به راه بستم ديوار دل شكستمبازآ طبيب جانان بر زخم دل دوائي
رخسار تو نديدم تعريف تو شنيدم
در اين جهان هستي گويند چه با وفائي
با اشك شمع سوزان بر بام دل نوشتم
اي نو بهار هستي ديدار كي مي آئي؟
مويم سفيد گشته از بس شدم هراسان
من زير خاك آرام گيرم تو هم نيائي.